چرا شما مغز خود نیستید

در این مقاله، نویسنده، جان سرل، فیلسوف و دانشمند علوم اعصاب، استدلال می کند که رویکرد غالب به علوم اعصاب آگاهی، که بر جستجوی فرآیندهای عصبی زیربنایی تجربه آگاهانه تمرکز دارد، محکوم به شکست است. او استدلال می کند که آگاهی پدیده ای پیچیده تر از آن است که بتوان آن را به سادگی به فعالیت مغز تقلیل داد. در عوض، او معتقد است که آگاهی باید به عنوان یک ویژگی کل سیستم، از جمله مغز، بدن و محیط، درک شود.
سرل استدلال خود را با این واقعیت آغاز می کند که پس از دهه ها تحقیق، دانشمندان هنوز نتوانسته اند توضیحی عصبی برای آگاهی ارائه دهند. او می گوید که این امر به این دلیل است که آگاهی یک پدیده ذاتاً شخصی است که نمی توان آن را به طور عینی مشاهده یا اندازه گیری کرد. بنابراین، هر تلاشی برای تقلیل آگاهی به فرآیندهای عصبی، به ناچار ذاتی آن را از دست خواهد داد.
سرل سپس استدلال می کند که آگاهی باید به عنوان یک ویژگی کل سیستم درک شود. او می گوید که آگاهی محصول تعامل بین مغز، بدن و محیط است. مغز اطلاعات حسی را از محیط پردازش می کند، بدن پاسخ های بدنی را به این اطلاعات ایجاد می کند، و محیط بازخوردی را به مغز ارائه می دهد. این تعاملات پیچیده منجر به تجربه آگاهانه می شود.

سرل استدلال خود را با مثالی از یک رقصنده تکمیل می کند. او می گوید که رقصنده تنها با حرکت دادن عضلات خود رقص نمی کند. او همچنین با محیط خود ارتباط برقرار می کند و به پاسخ های بدنی خود توجه می کند. این تعاملات پیچیده منجر به تجربه آگاهانه رقص می شود.

سرل نتیجه می گیرد که علم ذهن باید رویکردی کل‌نگرتر به آگاهی داشته باشد. او استدلال می کند که آگاهی باید به عنوان یک ویژگی کل سیستم، از جمله مغز، بدن و محیط، درک شود. او معتقد است که این رویکرد جدید به درک بهتر ما از آگاهی کمک خواهد کرد.

در اینجا برخی از نکات کلیدی مقاله آورده شده است:رویکرد غالب به علوم اعصاب آگاهی، که بر جستجوی فرآیندهای عصبی زیربنایی تجربه آگاهانه تمرکز دارد، محکوم به شکست است.
آگاهی پدیده ای پیچیده تر از آن است که بتوان آن را به سادگی به فعالیت مغز تقلیل داد.
آگاهی باید به عنوان یک ویژگی کل سیستم، از جمله مغز، بدن و محیط، درک شود.
علم ذهن باید رویکردی کل‌نگرتر به آگاهی داشته باشد.



Comments

Popular Posts