روایت شاعر و سردار
نبرد خرد و شمشیر در
سایهٔ شیراز
تیمور و طوفان آهنین
در اواخر سدهٔ هشتم هجری، جهانگشاییِ تیمور گورکانی، موسوم به «تیمور لنگ»،
از ماوراءالنهر تا قلب ایرانزمین را درنوردید. سپاه او، که با نام «لشکر سیاه»
هراس افکن بود، در سال ۷۸۹ ه.ق به دروازههای
شیراز، نگین فرهنگ و ادب پارسی، رسید. تیمور، که سمرقند و بخارا را پایتخت خویش
میخواند، نه تنها با شمشیر، بلکه با سیاستی زیرکانه بر سرزمینها چیره میشد.
حافظ
زبانِ شیرینِ شعر در
برابر تیغِ تیز
در این میان، حافظ شیرازی، شاعر شهیر پارسی گو، که دیوانش چونان
«لسانالغیب» آوازه داشت، در خانقاهها و محافل ادبی شیراز به سر میبرد. روایت است
که هنگامی که خبر حملهٔ قریب الوقوع تیمور به شیراز پیچید، حافظ غزلی سرود که بیت
آغازین آن چنین بود:
اگر آن ترک شیرازی به
دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
این بیت به دست تیمور رسید. او که سمرقند و بخارا را عزیزترین شهرهای خویش
میدانست، خشمگین شد و دستور داد حافظ را به حضورش آورند. گویا تیمور این بیت را
توهینی به دارایی هایش تفسیر کرده بود: «شاعری گمنام چگونه جرأت میکند پایتختهای
مرا به مُخیل های از محبوبی ناشناخته ببخشد؟»
رویدادِ دیدار: هنرِ
دیپلماسیِ شاعرانه
در دربارِ پرزرقوبرق تیمور، حافظ با وقاری آمیخته به آزادگی حاضر شد. تیمور
پرسید: «من که هفتصد شهر را به خاک و خون کشیده ام، تو چگونه جرات کردی سمرقند و
بخارای مرا به بهای خالی هندو بخشی؟»
حافظ، با چهرهای آرام و لبخندی حکیمانه، پاسخ داد: «ای سلطان، همان بخشندگی
بیحد توست که مرا به این ریخت و پاش ادبی واداشته!» سپس ادامهٔ غزل را خواند:
...
فغان کاین لولیان شوخ شرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
...
حافظ با اشاره به بیتهای بعدی، عشق زمینی را به استعارهای از عشق الهی
پیوند زد و بخشش سمرقند و بخارا را نه یک ادعا، بلکه نمادی از گذشتِ عارفانه در
برابر «مُخیلۀ جاودانگی» معنا کرد. او با ظرافت یادآور شد که تیمور، به عنوان
پادشاهی جهانگیر، خود وارثِ فرهنگِ بخارا و سمرقند است و شعر حافظ تجلیلی از عظمتِ
اوست.
فرجامِ رویداد: صلحی در
سایهٔ شعر
تیمور، که در کنار خشونتِ بیمانندش به هنر و ادب احترام میگذاشت، تحت تأثیر
فراست و شجاعت حافظ قرار گرفت. روایتها حاکی است که گفت: «من با شمشیر جهان
میگیرم، اما این شاعر با کلامش جهان را میرباید.» سپس دستور داد سپاه از شیراز
بازگردد و به جای غارت، هدیه ای گرانبها برای حافظ فرستاد. شیراز، این شهرِ شعر و
سروش، از بلای جنگ مصون ماند.
تحلیلِ روایت: تاریخ یا
افسانه؟
هرچند مورخانی مانند ابن عربشاه در «عجایب المقدور» به تلخی از تیمور یاد
کردهاند، اما این روایت در متون کهنِ پارسی چون «تذکره الشعرا»ی دولتشاه سمرقندی و
فرهنگ عامهٔ ایران زنده مانده است. برخی پژوهشگران این دیدار را نمادین میدانند؛
نشانه ای از قدرتِ نرمِ ادبیات در برابر زورِ نظامی. به راستی، حتی اگر این واقعه
رخ نداده باشد، نفسِ تداوم آن در فرهنگ ایران، حاکی از آرزوی دیرینهٔ مردم برای
پیروزیِ خرد بر خشونت است.
سخن پایانی: جاودانگیِ
کلام
روایت حافظ و تیمور، چه واقعیت داشته باشد و چه افسانه، در دلِ تاریخِ
پارسی جاویدان است. این داستان یادآور میشود که گاه یک بیتِ شاعرانه میتواند سپاهی
را متوقف کند، شهری را نجات دهد، و امپراتوری را به تفکر وادارد. در سرزمینی که
شعر، خونِ رگهای تاریخش است، حافظ نه تنها شاعر که «ترجمانِ اسرارِ الهی» است، و
تیمور نیز در برابر این اسرار، سر تعظیم فرود آورد.
Comments
Post a Comment