کاریزما - سیاست به مثابه رسالت

 


کاریزما - سیاست به مثابه رسالت

سنت پل در نامه‌های خود به جوامع اولیه مسیحی، از کاریزما (از کلمه یونانی charis به معنای "لطف") به عنوان هدیه‌ای از جانب خدا یاد کرد. این معنا تا اوایل قرن بیستم ادامه داشت، زمانی که ماکس وبر، جامعه‌شناس آلمانی، این اصطلاح را برای سیاست مدرن به کار برد. وبر در سخنرانی خود در سال ۱۹۱۹ با عنوان "سیاست به مثابه رسالت"، اقتدار را به سه نوع تقسیم کرد. گفته می‌شود اقتدار سنتی، حکومت موروثی پادشاهان و پدران است که با توسل به سنت حفظ می‌شود. اقتدار مشروع، مجموعه‌ای جدید از منابع و سوابق، قانون و عقل را ایجاد می‌کند و قدرت را از طریق قوانین و نهادها حفظ می‌کند. اقتدار کاریزماتیک الهام‌بخش و قهرمانانه است و در ذات وجود یک فرد نهفته است. این اقتدار چندوجهی هم به عنوان یک عامل انقلابی و هم به عنوان پشتوانه قدرت وجود دارد. مولی ورث تاریخ "عجیب و جالب" کاریزما را در تنوع اجتماعی آمریکا و "نسخه‌ای اغراق‌آمیز و آشفته از اصلاحات، بازگشت به یک فردگرایی و معناسازی فوق‌العاده که منحصراً آمریکایی است" توصیف می‌کند. او می‌نویسد، جامعه آمریکا بیش از هر جای دیگری در غرب، «دموکراتیزه کردن دسترسی به الوهیت و عطش شخصی برای اطمینان از رستگاری، جدا از نهاد کلیسا» را پرورش داده است. او می‌گوید، کاریزما میزبان اصلاحات است که در عصر رسانه‌های پس از جنگ دوباره متولد شد و به راحتی عینک آفتابی ری-بن باراک اوباما را جعل کرد. خانم ورتن، استاد تاریخ در دانشگاه کارولینای شمالی در چپل هیل، این موضوع را از آمریکای استعماری تا دومین انتخابات دونالد ترامپ دنبال می‌کند. او یک چرخه تاریخی از رهبری کاریزماتیک در آمریکا را شناسایی می‌کند: فوران تأیید برای افراد کاریزماتیک، و به دنبال آن «خشم مقررات و محدودیت‌های جدید» که قرار بود تضمین کند این چهره‌ها در نوع خود باقی می‌مانند؛ وبر آن را «قفس آهنین» می‌نامید. این کتاب پنج کهن‌الگو را ردیابی می‌کند که به نظر می‌رسید نماد اخلاق زمان خود هستند و از سیاست کاریزماتیک به همین ترتیب استفاده می‌کنند: پیامبران، فاتحان، آشوبگران، متخصصان و راهنماها. این پیامبران شامل هاچینسون جونیور بودند که پیام معنوی‌اش آرامش مردسالارانه بوستون را در دهه ۱۶۳۰ میلادی مختل کرد؛ دونا بئاتریس که سنت‌های مسیحی و جان‌گرای آفریقایی را در پادشاهی کنگو در غرب و مرکز آفریقا با هم ترکیب کرد، اما در کمال تعجب، هیچ ارتباط اثبات‌شده‌ای با آمریکای استعماری نداشت؛ جورج فاکس، که تحت رهبری او کویکر‌ها پس از جنگ داخلی انگلیس ظهور کردند؛ و جورج وایتفیلد، که به یکی از محبوب‌ترین سخنرانان انجیلی در آمریکای بریتانیایی تبدیل شد. خانم ورتن می‌نویسد، مستعمرات آمریکایی ممکن است «آماده تغییر تحت شوک روند نبوی در سنت مسیحی» به نظر می‌رسیدند، اما انقلابی در راه نبود. خانم ورتن استدلال می‌کند که «افول مسیحیت سفید» در مواجهه با واکنش پرشور بردگان آفریقایی به موعظه‌های مسیحی، چهره‌های مذهبی مانند آن لی از شیکرها را به پذیرش «شور» نبوی به عنوان «یک سبک خاص، نه یک الهیات» سوق داد. همین انگیزه‌ها جورج واشنگتن را به «رئیس‌جمهوری ضد نبوی، متعهد به خدا از طریق نظم و حکومت خوب» تبدیل کرد. یا شاید واشنگتن از قبل یک ایدئولوژی داشت و می‌خواست جمهوری جدید به سرنوشت رومانیایی‌ها دچار نشود. کاریزمای فاتحان، سبک قهرمانانه‌ای است که توسط توماس کارلایل تعریف شده است: «آنچه او گفت، همه از گفتنش دور نبودند، اما حاضر به گفتنش بودند

خانم ورتن استدلال می‌کند که آنچه غیرقابل توصیف بود، تسلط سفیدپوستان و اقدام تهاجمی بود. برای خودمختاری، آمانیا خویشتن‌داری پیوریتن را کنار گذاشت و به دنبال «تقسیم جهان بین مردمان فتح‌شده و پیشتازان تمدن» بود. نمونه‌هایی از جمله جوزف اسمیت، بنیانگذار کلیسای عیسی مسیح قدیسان آخرالزمان؛ اندرو جکسون، مردی پرشور و پوپولیست؛ و خواهران فریبکار فاکس، از جمله اولین افراد مشهور در میان روحانیون شمال شرقی. ادامه از صفحه C7

وینفری، «ادبیات محافظه‌کارانه روز» نوشته راش لیمباو و ردیابی دونالد ترامپ از غول املاک و مستغلات تا مجری تلویزیون واقع‌نما و سپس رئیس جمهور دو دوره.

آقای ورتن می‌نویسد که «قلب شخصیت» در مورد او، عمل آشکار کردن روایت پنهان است که در واقع روایتی از خیانت نخبگان است. با این حال، خانم ورتن قلب روایت آقای ترامپ را پنهان نگه می‌دارد. رئیس جمهور فعلی چیزی بیش از یک سخنران ساده جکسونی، چیزی بیش از یک نام جذاب یا یک سلبریتی است. او فاقد وقار است، اما کاریزمای شهودی یک مجری طبیعی را دارد. نتیجه انتخابات ۲۰۲۴ زمانی تعیین شد که آقای ترامپ ناگهان از سالن باتلر، پنسیلوانیا، که توسط یک قاتل مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، بیرون پرید. آقای ترامپ در حالی که از گوش‌هایش خون می‌ریخت و مشت‌هایش را بالا برده بود، فریاد زد: «بجنگ! بجنگ! بجنگ! بجنگ! بجنگ!» در حالی که با محافظانش در میان جمعیت درگیر بود. خانم ورتن از ذکر این مهمترین فوران کاریزما در سیاست آمریکا از زمان ترور کینگ در سال ۱۹۶۸ خودداری می‌کند. این حذف تقریباً به اندازه ظهور تصادفی کاریزما در میان ویژگی‌های شخصیتی و پیامدهای احیای فعلی آن از طریق تکثیر تصاویر، غیرقابل درک است.

دفاعی در برابر قدرت تلویزیون، که کاریزمای آمیخته با کندی را به کاخ سفید برد. تلویزیون به صحنه‌ی سلطه‌ی هوشمندی کندی و مارتین لوتر کینگ جونیور تبدیل شد. نسل اول که با تلویزیون بزرگ شدند، رادیکال‌ترین آزمایش را در خودکامگی آمریکایی آغاز کردند. فرهنگ تصاویر، فرهنگ خودانگاره را تغذیه می‌کرد: کاریزما برای همه. این یک معدن طلا برای بزرگانی مانند پرم راوات بود که ماموریت نور الهی پدرش را که در آمریکا به شدت محبوب شد، به دست گرفت؛ تام پیترز، که انجیلی از شیوه‌های تجاری کاریزماتیک را موعظه می‌کرد؛ و روانشناسان معنوی جنبش پتانسیل انسانی. همه اینها به یک تثلیث غیرمقدس ختم شد:

خانم ورتن استدلال می‌کند که جکسون "مردی به طور خاص متافیزیکی" نبود، اما این عموم در اجرای او آتش متافیزیکی داشتند. او "مخاطب را بر اساس غریزه" خطاب می‌کرد. احساس شهودی جکسون برای عموم دموکراتیک جدید، بوسیدن نوزادان و معاشقه با زنان، و حال و هوای حکایتی او از "دوئل، فریاد و تیراندازی برای کشتن"، او را به معاصران اروپایی مانند لرد بایرون و ناپلئون بناپارت، که پیشگام اجراهای کم‌اهمیت‌تر کاریزما - تحقیر جذابیت و شهرت - بودند، نزدیک‌تر کرد. آشوبگران اوایل قرن بیستم، عصر ماشینی را از طریق احیاگری‌های مذهبی (پنطیکاستی‌ها)، اوباشگری جک سونیان (سناتور هیوی لانگ از لوئیزیانا) و «دین جایگزین» سیاست‌های نژادی مارکوس گاروی رد کردند. تلاش‌ها برای توضیح آدولف هیتلر، آشوبگر تمام‌عیار، پس از جنگ به رهبری روشنفکران آمریکایی مانند دانیل بل و نظریه اقتدار کاریزماتیک وبر انجام شد.

 

منبع وال استریت ژورنال

 

Comments