مشاجره بد ایناف و گاراژ
در فضای نیمهروشن
یک کابارهی سیاسی در جنوب لندن، عدهای دور میزهای کوچک جمع شدهاند. صدای پیانو
کمرنگی در پسزمینه شنیده میشود و نورافکن، ناگهان روی خانم "بد ایناف"
میافتد؛ زنی با قیافهای جدی و شال قرمزی که گویی فقط برای ترسناک شدن
سیاستمداران نخبه بافته شده. پشت سرش، آقای "گاراژ" – رهبر حزب ترمیم –
یک لیوان نوشیدنی بدست دارد و در حرکتی نمادین، با دست دیگرش مرزی خیالی را علامت
گذاری میکند.
بد ایناف با
صدایی بلند و لهجهٔ جنوب لندن، شروع به سخنرانی میکند:
ـ "رفقا!
امشب قرار نیست از شعارهای معمولی بگم. میدونم اقتصاد قویتر میخواین، مرزهای
قویتر میخواین. خب، منم یه نسخهٔ تازه دارم! پولهاتون رو بذارید توی زیرزمین،
مرزهاتون رو دور باغچه بکشید. تا اقتصاد مثل گل شمعدونی رشد کنه... البته به شرطی
که گاراژ ماشینهاشو توی همسایه پارک نکنه!"
آقای گاراژ
لیوانش را بلند میکند:
ـ "خانم
ایناف، مرز قویتر یعنی اینکه حتی پیک موتوری هم از محله رد نشه! اقتصاد قویتر هم
یعنی مرغ سوخاری هفتهای سه بار برسه به در خونه، بی هیچ مالیاتی!"
یکی از حضار با
لحنی طنز میگوید:
ـ "جناب
گاراژ، شما که هر چی گم میکنید، آخر سر توی همون گاراژ پیدا میشه! لطفاً اقتصاد
رو توی صندوق عقب جا ندید."
بد ایناف چشمک
میزند:
ـ "حالا
من یه کمیسیون درست کردم برای ترمیم فیش و فونهای سبک زندگی انگلیسی؛ از فردا همه
باید چای رو با قاشق چوبی هم بزنن، تا اقتصاد با فرهنگ سنتی عجین شه. مرزها هم با
نخ آشپزخونه کشیده میشن – که البته فقط پیش از شام!"
در انتهای شب،
شعار "اقتصاد قویتر، مرزهای قویتر" تبدیل میشود به:
ـ "چی شد؟
اقتصاد قویتر رفت مسافرت، مرز قویتر هم رفت توی گاراژ گم شد!"
و همه با خنده
و کنایه، نوشیدنیهایشان را بالا میبرند...
این کاباره
لندن، هر شب با سیاستمدارانی که فراتر از کافی “بد ایناف” هستند، داستانی تازه
برای خنده و اندیشه دارد!
کنایه از مهاجران قایقی مسکون کردن آنها در هتل و دادن
پول تو جیبی برای خرید مایحتاج. و خشم افراد بومی.
در ادامهی شب
در کاباره سیاسی لندن، وقتی سیاستمداران صحبتشان به «مرزهای قویتر» رسید و جمعیت
حسابی گرم بود، بحث به قایقهای مهاجران کشیده شد. بخشی از حضار که چایشان را هم
با بیحوصلگی هم میزدند، زیر لب غرغر میکردند.
خانم بد ایناف،
برای جذابیت بیشتر، جعبهای کوچک را روی میز گذاشت و گفت:
ـ «این صندوق
مخصوص کسانیه که با قایق وارد شدن؛ هر شب یک خانواده جدید وارد هتل میشه و صبح یک
پاکت پول تو جیبی براشون میزنیم زیر در اتاق! البته اگر گاراژ موافق باشه، خود
هتلها رو هم تبدیل میکنیم به مرکز آموزش ساخت قایق!»
جمعیت خندید،
اما صدای اعتراض یکی از افراد بومی گوشه سالن بلند شد:
ـ «خانم ایناف!
چرا ما که خودمون اینجا بزرگ شدیم، واسه تعمیر سقف خونه باید وام بگیریم، اما
قایقیها توی هتل با پول تو جیبی میمونن؟!»
بد ایناف لبخند
موذیانه زد:
ـ «عزیزم تو که
سقف داری، قایقیها فقط قایق داشتن! ما دنبال اینیم “اقتصاد قویتر” رو با “کاور
لحاف هتل” هیبرید کنیم! تازه، اگه قایقیها خواستن سبزی خوردن بخرن، دولت یه بسته
کامل “پول مایحتاج” براشون کنار گذاشته. فقط هنوز مشخص نیست، سقف واسه کی قراره
بیاد و قایق واسه کی بره.»
آقای گاراژ هم
دوباره وسط پرید:
ـ «خوشبختانه،
سیاست ما اینه که مرزها رو قوی کنیم --- با نوار چسب نواری! هر مهاجری خواست وارد
شه، دم مرز باید قول بده فقط تو هتل بمونه و اهالی محلی رو با جوکهای قایقی
نخندونه!»
بومی دیگری از
ته سالن داد زد:
ـ «خانم بد
ایناف، آقای گاراژ، پس اقتصاد ما چی؟»
بد ایناف شانه
بالا انداخت:
ـ «اقتصاد، مثل
بعضی مهاجرا، قایقسواری بلده و فعلاً از دست ما سر میخوره! شما هم میتونید ثبتنام
کنید، شاید یه اتاق تو هتل گیر خودتونم بیاد، همراه پول تو جیبی!»
در پایان شب،
همه، حتی معترضها، مجبور شدند با خنده تلخ – و کمی کنایه – به خانه برگردند. و
کاباره لندن، باز هم برای فردا، سیاستمداران و شوخیهای تازه در آستین داشت!
Comments
Post a Comment