وقتی درمان عوارض جانبی دارد

لورا دلانو، همانطور که خودش می‌گوید، نزدیک به ۱۵ سال یک «بیمار روانی حرفه‌ای» بود. او معتقد بود که یک بیماری روانی لاعلاج دارد که فقط با دارو، روان‌درمانی و بستری شدن‌های گاه‌به‌گاه قابل درمان است. خانم دلانو در طول دوران طولانی فعالیتش به عنوان یک بیمار، با داروهای سروکوئل، ژئودون، ابیلیفای، زیپرکسا، ریسپردال، دپاکوت، توپاماکس، لامیکتال، کلونوپین، آتیوان، آمبین، پروویجیل، پروزاک، افکسور، سلکسا، سیمبالتا، ولبوترین، لکساپرو و ​​لیتیوم تحت درمان قرار گرفت. خانم دلانو که از وضعیت خود مطمئن بود، اگر کسی خاطراتی مانند آنچه اکنون نوشته است به او می‌داد، مورد توهین و خشم قرار می‌گرفت. داستان او از ۱۳ سالگی‌اش شروع می‌شود. خانم دلانو، یک بازیکن اسکواش رقابتی و به زودی رئیس کلاس هشتم، ... یک شب، دلانو در حال مسواک زدن جلوی آینه بود که تجربه عجیبی داشت: لبه‌های دیدش تار شد؛ او احساس وحشتناکی از بی‌جسمانی و تکه‌تکه شدن را تجربه کرد؛ و چهره در آینه دیگر قابل تشخیص نبود. این حالت زیاد طول نکشید، اما او را با احساس عمیقی از ناراحتی رها کرد. کمی بعد در همان شب، خانم دلانو به خودش در رختخواب نگاه کرد و شروع به دیدن خودش از بیرون کرد. منظره نگران‌کننده‌ای بود. او که متقاعد شده بود زندگی‌اش زندگی دروغ، بی‌فکری و پیروی از قانون است، تصمیم گرفت فرار کند. آنچه در پی آن رخ داد، یک مارپیچ خودویرانگر بود که فراتر از شورش نوجوانی بود. خانم دلانوگوئیس روایت تزلزل‌ناپذیر خود از اعتیاد به الکل، سوءمصرف کوکائین، اختلالات خوردن و دوره‌های خودآزاری‌اش را بازگو می‌کند. در کلاس نهم، اختلال دوقطبی در او تشخیص داده شد و داروهای ضد افسردگی و تثبیت‌کننده خلق برایش تجویز شد. بعداً به معنای داروی ضد روان‌پریشی و دارویی برای کمک به خوابش شد. در هر صورت، داروها روند زوال او را تسریع کردند. او در سن ۱۹ سالگی، به عنوان دانشجوی سال دوم دانشگاه هاروارد، نوشت: «من از یک زن جوان آشفته و گمشده... به یک ماشین جدا، مجذوب و بی‌احساس تبدیل شدم.» خانم دلانو، تحول نهایی خود را در سن ۲۷ سالگی، به لحظه‌ای از مکاشفه عمیق در یک کتابفروشی در ورمونت نسبت می‌دهد. در آنجا بود که او با کتاب «آناتومی یک بیماری همه‌گیر: گلوله‌های جادویی، داروهای روانپزشکی و افزایش شگفت‌انگیز بیماری‌های روانی در آمریکا» نوشته رابرت ویتاکر در سال ۲۰۱۰ آشنا شد. سوالی که آقای ویتاکر پرسید ساده بود: چطور ممکن است که میزان بیماری‌های روانی به طرز چشمگیری افزایش یافته باشد؟ او می‌نویسد: «هیچ چیز «ضد زمان» یا «اخلاقی» در مورد این داستان وجود ندارد. من می‌دانم که بسیاری از مردم داروهای روانپزشکی را مفید می‌دانند، به خصوص وقتی که در کوتاه مدت دوباره استفاده شوند.» اگرچه تجربه او باعث شده است که خانم دلانو نسبت به روانپزشکی بیولوژیکی شکاک باشد، اما توصیف او از ادبیات روانپزشکی منطقی و آگاهانه است. وقتی خانم دلانو نوشتن «به دلیل انقباض» را تمام کرد، ۱۴ سال از آخرین باری که داروهای روانپزشکی مصرف کرده بود، می‌گذشت. در هر صورت، زندگی او از آن زمان به طرز چشمگیری بهبود یافته است. امروز، او با یک متخصص ازدواج کرده و مادر یک فرزند و نامادری فرزند دیگری است. آیا این به معنای تشخیص اشتباه یا بدرفتاری با خانم دلانو است؟ نه، او اصرار دارد که اینطور نبوده است. او همچنین دارو دریافت نکرده است. هر کاری که برای او انجام شد به درستی و طبق دستورالعمل انجام شد. درمان روانپزشکی او در حد استاندارد مراقبت بود - اگرچه از زمانی که تصمیم به امتناع از آن گرفت، بسیار بهبود یافته است. او می‌نویسد: «من زمانی بیمار روانی بودم و اکنون نیستم.» آقای الیوت نویسنده کتاب «قربانی گاه به گاه انسان: آزمایش پزشکی و بهای نه گفتن» است.

پس از سال‌ها مصرف داروهای روانگردان، زندگی بدون آنها چگونه خواهد بود؟

افزایش سریع تعداد داروهای روانپزشکی که به نظر می‌رسید دیگران را از پا در می‌آورد؟ کتاب آقای ویتاکر خانم دلانو را مجبور کرد سوالی بپرسد که قبلاً هرگز به ذهنش خطور نکرده بود. «چه می‌شد اگر این یک بیماری روانی مقاوم به درمان نبود که هر روز مرا عمیق‌تر و عمیق‌تر به ناامیدی و اختلال عملکرد می‌کشاند؟»

تصمیم به امتحان کردن زندگی بدون داروهای روانپزشکی آسان نبود. خانم دلانو با این مبارزه در حالت اضطرابی روبرو بود که اغلب به کلاستروفوبیا تبدیل می‌شد. او نگران بود که خودش را بکشد، از هم بپاشد، پزشکان درست می‌گفتند، وضعیتش واقعاً غیرقابل درمان بود و فقط با قرص و درمان قابل کنترل بود. او همچنین برای درک زندگی درونی خود به زبانی غیر از روانپزشکی بیولوژیکی تلاش می‌کرد. بنابراین مجبور بود افکار و رفتار خود را به عنوان علائم تشخیص‌های روانپزشکی مفهوم‌سازی کند، آنقدر که تصور اینکه بتوان آنها را به روش دیگری توصیف کرد، برایش دشوار بود. چیزی که «کم‌آبی» را قابل قبول می‌کند این نیست که مبارزات سلامت روان خانم دلانو غیرمعمول است. کاملاً برعکس: تجربه او در آمریکای قرن بیست و یکم به طرز ناامیدکننده‌ای رایج است، همانطور که «راه حل‌هایی» که به او ارائه می‌شود نیز رایج هستند. با این حال، این مبارزات به ندرت با چنین بینش و خودآگاهی توصیف می‌شوند. خانم دلانو با حس طبیعی ریتم یک جمله خوش ساخت می نویسد. او می توانست تصمیم بگیرد مقاله ای جنجالی علیه سیستم سلامت روان بنویسد، اما این کار را نکرد.

وال استریت ژورنال: نقد کتاب

Comments