گردش زمان در اندیشهٔ تاریخی خیام


تجلی زوال و گردش زمان در اندیشهٔ تاریخی خیام
چکیده

رباعی مشهور «آن قصر که جمشید در آن جام گرفت» از برجسته‌ترین نمونه‌های اندیشهٔ تاریخی عمر خیام است که در آن فلسفهٔ زمان و زوال با تاریخ ایران پیوند می‌یابد. خیام در این رباعی از طریق اشارات تمثیلی به جمشید و بهرام، مسیر تمدن ایران را از اسطوره تا انحطاط به‌تصویر می‌کشد. مقالهٔ حاضر با رویکردی تحلیلی و تطبیقی، این رباعی را همچون متنی می‌نگرد که در آن تاریخ شاهنشاهی ایران از هخامنشیان تا ساسانیان، در فشرده‌ترین قالب ممکن بازتاب یافته است.
. مقدمه
 زمان و تاریخ در اندیشهٔ خیام

در رباعیات خیام، تاریخ همیشه زیر سایهٔ زمان و مرگ قرار دارد. او مورخ نیست، اما نگاهش به تاریخ از جنس فلسفهٔ فنا است؛ زمان در شعر او نه بستر تداوم، بلکه نیرویی است که همهٔ آثار قدرت و شکوه را می‌فرساید. از دید خیام، تاریخ ایران مجموعه‌ای از صعودها و سقوط‌هاست که در نهایت به یک نتیجه می‌انجامد: بازگشت همهٔ نام‌ها و بناها به خاک.
. رباعی و دلالت‌های تاریخی آن

آن قصر که جمشید در آن جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

این رباعی، چکیده‌ای از تاریخ ایران است؛ از دوران اسطوره‌ای تا پایان ساسانیان.
 جمشید؛ آغاز شکوه اسطوره‌ای
جمشید در اسطوره‌های ایرانی پادشاهی است که با «جام جهان‌نما» و فرمانروای عناصر، نماد دوران طلایی تمدن است. قصر او یادآور شکوه نخستین ایران است، اما خیام با واژه‌های «آهو» و «شیر» این شکوه را وارونه می‌کند. اکنون در همان قصر، طبیعت بازگشته و حیوانات بر خرابه‌ها می‌زیند؛ تمدن به طبیعت بازگشته است. در اینجا، خیام تاریخ را نه به‌عنوان پیشرفت بلکه به‌عنوان چرخهٔ زوال و بازگشت به آغاز طبیعی می‌بیند.
 بهرام گور؛ پایان شکوه ساسانی
بهرام گور نماد پادشاهی شکارگر است، شاهی که عشق به شکار گورخر بخش مهمی از روایت زندگی‌اش در متون پهلوی و شاهنامه است. در مصراع سوم، «بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر» به معنای «بهرام که عمر خود را در شکار گورخر گذراند» است، و در مصراع چهارم، همان واژهٔ «گور» معنای دوم خود را می‌یابد: قبر. به این ترتیب، خیام با یک ایهام هنرمندانه، چرخهٔ مرگ و زندگی، شکار و شکار شدن را در یک بازی واژگانی به نمایش می‌گذارد. بهرام، که نماد قدرت نهایی شاهنشاهی ساسانی است، سرانجام در همان چرخه‌ای که خود مظهر آن بود، فرو می‌افتد.
. تحلیل نمادشناختی و زبانی

در این رباعی، هر نماد از سه لایهٔ اسطوره‌ای، تاریخی و فلسفی برخوردار است. خیام این لایه‌ها را به شکلی فشرده و هماهنگ در قالبی چهارمصراعی ترکیب می‌کند.
. فلسفهٔ زوال و بازگشت در رباعی

خیام در این رباعی تاریخ را به‌صورت حرکت از نظم انسانی به بازگشت طبیعی تصویر می‌کند. قصر جمشید نماد انسان‌محوری و تسلط بر طبیعت است؛ اما در پایان، طبیعت است که بر تمدن چیره می‌شود. در اندیشهٔ خیام، این فرجام تنها تاریخ ایران نیست، بلکه قانون کلی هستی است: هر پادشاهی که جهان‌گیر شود، سرانجام جهان بر او چیره می‌گردد.
 پیوند تاریخی: از جمشید تا بهرام

اگر سیر تاریخی این رباعی را بخواهیم به‌صورت استعاری ترسیم کنیم:
- جمشید ← آغاز تمدن و خودآگاهی ایرانی (دوران هخامنشی)
- ویرانی قصر ← دورهٔ آشفتگی و گذر زمان
- بهرام گور ← بازتاب شکوه واپسین ساسانیان
- گور بهرام ← سقوط شاهنشاهی در برابر تاریخ
 نتیجه‌گیری: تاریخ به‌مثابه مرگ تمدن

رباعی «آن قصر که جمشید...» تصویری است از تاریخ به مثابه مرگ تمدن‌ها. خیام در این نگاه، نه تسلیم‌گرا بلکه ناظر است؛ او تاریخ را همچون آینه‌ای می‌بیند که در آن چهرهٔ گذرا و خاکی انسان آشکار می‌شود. او به جای آنکه از جمشید و بهرام قهرمان بسازد، آنان را نمونه‌هایی از قانون عام زوال معرفی می‌کند — قانونی که در آن هیچ پادشاهی از گور خود نمی‌گریزد.

Comments