وقایع تاریخی، مومیائی کردن آن


وقایع تاریخی، مومیائی کردن آن

چکیده
این مقاله به بررسی این گزاره می‌پردازد که «هر نوع تئوری در مورد وقایع تاریخی، مومیائی کردن آن واقعت میباشد». با به کارگیری استعارهٔ «مومیایی»، استدلال می‌شود که نظریه‌های تاریخی اگر به عنوان حقایق مطلق و بسته در نظر گرفته شوند، ماهیت سیال، چندصدایی و پیچیدهٔ تاریخ را به شیءیی منجمد، بی‌حرکت و نمایشی تقلیل می‌دهند. هدف این نوشتار نه نفی مطلق نظریه‌پردازی، که واکاوی خطر «زندگی‌ستیزی» از تاریخ از طریق تئوری‌های تحمیل‌گرا و یکسو‌نگر است. پرسش محوری «چرا باید زندگی را از آن گرفت؟» به عنوان ندایی برای بازگشت به فهمی پویا و اخلاقی از تاریخ تفسیر می‌شود.


مقدمه

تاریخ، به مثابهٔ میدان وسیع کنش‌ها، رویدادها، احساسات و تصادفات انسانی، ذاتاً پدیده‌ای آشفته، چندلایه و تفسیربردار است. ذهن بشر اما، در جست‌وجوی دائمی برای فهم جهان، به سوی ایجاد نظم، کشف الگوها و استنتاج معنا گرایش دارد. اینجاست که «تئوری» یا «نظریه»های تاریخی پا به عرصه می‌گذارند: چارچوب‌هایی تحلیلی مانند مارکسیسم، ساختارگرایی، پست‌استعمارگرایی، یا تاریخ‌نگاری قومی که به ما کمک می‌کنند تا داده‌های پراکندهٔ تاریخی را درون الگویی معنادار سازمان دهیم. با این حال، خطری بنیادین در کمین این فرآیند است: هنگامی که یک تئوری از جایگاه یک «ابزار تحلیلی» به یک «پروکروستِس» (Procrustes) تبدیل شود که واقعیت تاریخی را به زور در بستر از پیش تعیین شده‌اش می‌کشد، در حال انجام عملی شبیه به «مومیایی کردن» است.

استعارهٔ مومیایی: از پویایی تا نمایش بی‌جان

مومیایی در سنت مصر باستان، فرآیندی بود برای حفظ جسد از فساد، بیرون کشیدن احشاء و مغز، و قرار دادن آن در پوششی ثابت برای ابدیت. این جسد دیگر یک موجود زنده نبود، بلکه شیئی بود برای نمایش، احترام و sometimes ترس. استعارهٔ مومیایی کردن وقایع تاریخی دقیقاً بر همین امر دلالت دارد:

  1. تخلیهٔ حیات درونی (خارج کردن احشاء): یک واقعهٔ تاریخی، سرشار از انگیزه‌های شخصی، شانس، احساسات آنی، تضادهای درونی و امیدهای فردی است. هنگامی که یک تئوری صرفاً بر اساس «تضاد طبقاتی»، «جبر جغرافیایی» یا «مبارزهٔ نژادی» به تحلیل آن می‌پردازد، این عناصر زنده و انسانی را تخلیه می‌کند. این فرآیند، «زندگی» را از رویداد می‌گیرد و آن را به نمادی از یک قانون کلی تقلیل می‌دهد.
  2. انجماد در یک قالب ثابت (پوشش کتان): تئوری‌های جزمی، وقایع را در قالبی ثابت و غیرقابل انعطاف محبوس می‌کنند. برای مثال، اگر طبق تئوری «تقدیرگرایی شرقی»، تمدن‌های آسیایی محکوم به استبداد دانسته شوند، هر شورش، هر دورهٔ آزادی‌خواهی و هر تجربهٔ دموکراتیک در این تمدن‌ها، یا نادیده گرفته می‌شود یا به عنوان «استثنا»یی بی‌اهمیت تفسیر می‌گردد. تاریخ در این حالت، دیگر جریان ندارد؛ بلکه در ویترینی نظری منجمد شده است.
  3. تبدیل به ابژهٔ نمایش (قراردادن در مقبره): واقعهٔ مومیایی‌شده دیگر برای فهمیدن نیست، بلکه برای «تأیید» تئوری به نمایش گذاشته می‌شود. از آن به عنوان سلاحی ایدئولوژیک استفاده می‌گردد تا قدرت یک گفتمان خاص را به نمایش بگذارد. در این حالت، تاریخ به خدمت اکنون درمی‌آید، اما نه به صورت پویا، بلکه به شکل یک مُردهٔ متحرک که تنها می‌تواند روایت رسمی و یک‌سویه را بازگو کند.

چرا باید زندگی را از تاریخ گرفت؟ انگیزه‌های مومیایی‌کنندگان

پاسخ به این پرسش، کلید فهم خطر نظریه‌پردازی جزمی است. انگیزه‌های «زندگی‌ستیزی» از تاریخ را می‌توان در موارد زیر جست‌وجو کرد:

  • عطش قطعیت و کنترل: ذهن بشر از آشفتگی و ابهام گریزان است. یک تئوری فراگیر، دنیای پیچیدهٔ گذشته را قابل پیش‌بینی و کنترل‌پذیر می‌نمایاند. این قطعیت کاذب، آرامش‌بخش است، حتی اگر به بهای کشتن پیچیدگیِ ذاتِ تاریخ تمام شود.
  • قدرت و مشروعیت‌بخشی: حکومت‌ها، نهادها و جنبش‌های ایدئولوژیک برای مشروعیت بخشیدن به خود نیاز به روایتی خاص از تاریخ دارند. آنها با مومیایی کردن وقایع در خدمت گفتمان خود، گذشته را به ابزاری برای توجیه حال تبدیل می‌کنند. این روایت رسمی، هر صدای مخالف یا دادهٔ ناسازگار را حذف یا تحریف می‌کند.
  • ساده‌سازی برای مصرف: ارائهٔ یک تحلیل پیچیده و چندعاملی از یک واقعه برای مخاطب عام دشوار است. تئوری‌های ساده‌شده و تک‌علتی، قابل‌هضم‌تر و قابل‌انتقال‌تر هستند. در این فرآیند، تاریخ به یک داستان مصور (کمیک‌استریپ) تقلیل می‌یابد که در آن قهرمانان و شروران به وضوح مشخص هستند.
  • ترس از مسئولیت اخلاقی: اگر تاریخ را جریانی سیال، تصادفی و متکی بر انتخاب‌های فردی بدانیم، با بار سنگین مسئولیت اخلاقی افراد و جوامع در قبال اعمالشان روبه‌رو می‌شویم. اما اگر همه چیز را به «جبر اقتصادی» یا «سنت‌های اجتناب‌ناپذیر» نسبت دهیم، می‌توانیم از زیر این بار شانه خالی کنیم.

موزهٔ تاریخ

اگر نظریه‌پردازی مطلق به مومیایی کردن می‌انجامد، آیا باید به کلی از تئوری چشم پوشید؟ پاسخ منفی است. نکته نه در حذف تئوری، که در تغییر نگرش نسبت به آن است.

  • تئوری به مثابهٔ چاقوی جراحی، نه تابوت: تئوری باید ابزاری برای کالبدشکافی واقعیت باشد، نه تابوتی برای دفن آن. یک پژوهشگر تاریخ باید از تئوری‌های مختلف بهره گیرد، آن‌ها را به آزمایش بگذارد و زمانی که یک واقعه با چارچوب نظری همخوانی ندارد، جسارت کنار گذاشتن یا اصلاح آن چارچوب را داشته باشد.
  • تاریخ به مثابهٔ گفت‌وگو، نه مونولوگ: باید فضایی برای «چندصدایی» (Polyphony) در تاریخ‌نگاری ایجاد کرد. به جای حذف صداهای مغفول (زنان، اقلیت‌ها، شکست‌خوردگان)، باید آن‌ها را به گفت‌وگو با روایت مسلط واداشت. در این صحنه، هر تئوری می‌تواند یک صدا باشد، نه تنها صدا.
  • بازگرداندن «حیات» با پذیرش ابهام: باید پویایی را با پذیرش عناصری مانند «تصادف»، «انتخاب فردی» و «پیچیدگی روانشناختی» به تاریخ بازگرداند. تاریخ‌نگاری پویا، بیش از آن که به دنبال «چرایی»های قطعی باشد، «چگونه‌های» ممکن را بررسی می‌کند.

نتیجه‌گیری

تئوری‌پردازی تاریخی، زمانی که به دگماتیسم بینجامد، همانند فرآیند مومیایی کردن است: واقعیت زنده، پرهرج‌ومرج و چندبُعدی تاریخ را تخلیه می‌کند، در پوششی سفت و سخت محبوس می‌سازد و به نمایشگاهی برای تأیید پیش‌داوری‌های خود تبدیل می‌نماید. پرسش «چرا باید زندگی را از آن گرفت؟» فریاد اعتراض علیه این جمود است. زندگی‌گیری از تاریخ، نفی ذات پویا و آزاد انسان و تبدیل کردن آن به عروسکی خیمه‌شب‌بازی در دست قوانین خشک و بیروح نظری است.

وظیفهٔ اخلاقی پژوهشگر تاریخ، نه انکار تئوری، که مبارزه با این جزمیت است. باید کوشید تا تاریخ را نه به عنوان موزه‌ای از مومیایی‌های نظری، که به مثابهٔ باغ وحشی زنده و پرتحرک فهمید که در آن، همهٔ صداها، همهٔ احتمالات و همهٔ پیچیدگی‌های هستی انسانی، حق حیات و بیان دارند. تنها در این صورت است که می‌توانیم از گذشته نه برای اسیر کردن حال، که برای غنی‌سازی امکان‌های آینده بهره بجوییم. 

Comments